انسان زاده شدنِ تجسد وظیفه بود:
توانِ دوست داشتن و دوستداشته شدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین شدن و شادمانشدن
توانِ خندیدن به وسعت دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بُردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان
انسان
دشواری وظیفه است.
احمد شاملو، از شعر در آستانه
اینکه یکی از نخستین پرسشهای ما هنگام آشنایی با انسانها این است که: چه کار میکنی؟ تصادف نیست. «چهکاره» بودن دلالتی عمیق بر چگونگی روندگی هستی انسانی دارد. بسیار بیشتر از هویت در مقام امری که از گذشته برای انسان به ارث میرسد. کار «کیستیای» است که انسان خود برای خویشتن میسازد. چنانکه نگارندهای نگاشته بود: دوست، برادریست که انسان خود «انتخاب» میکند. کار، محوریت در هستی انسانی را از امور جبری و رسیده از گذشته، منتقل میکند به چگونگی «باشیدن» انسان در اکنون و چشماندازی که او برای فردا دارد. کار ما، بارزترین وجه وجود ماست. و کلیدیست به دری که انسانها هزارههای بلند بر آن کوبیدهاند، به جاودانگی. هیدگر در سخنرانیای زیستنامهی ارسطو را چنین نقل کرده بود: او زادهشد، اندیشید و مُرد. هیدگر فاصلهی زادن و مُردن ارسطو را با «اندیشهی» او که در واقع همان «کار» اوست، پُر میکرد. نهتنها ارسطو و اندیشیدن، چنین حرفی برای همگان درست است. میتوان در باب جنگجوی دلیر و باهمتی چنین گفت: او زاده شد، جنگید و مُرد. و یا در مورد هرکسِ دگری. نکتهی مهم در اینجا تعینیابی شیوهی هستنِ انسانها با کارشان است. در گذرِ سدهها، آنچه از ارسطو و شاملو و آنیشتاین یا هرکس دگری پایداری کرده و ماندهاست، نه عاطفهها و عطوفتهای آنها، بلکه کارشان است. بنابر تفکیکِ هانا آرنت، فیلسوف سیاسی آلمانیِ قرن بیست، در کتاب نامورِ «وضع بشر»، معناهای گونهگونی را میتوان برای واژهی «کار» در نظر آورد، میشود کار را معادل زحمت (Labor) انگاشت، به معنای فعالیتی که مهمترین وجه آن، وجه زیستشناسیک (Biological) آن باشد و بهگونهی مستقیمی در ارتباط با حیات برهنه و غریزهی بقا و همچنین میل ذاتی بشر برای تولیدمثل، معنامند شود. فعالیتی که کنشگر اصلی در آن نیروی فزیکی کار است و چه بسا کارگر هنگام بهسر رسانیدنِ آن کار، خیال و خاطرش در اقلیمهای دور سیاحت و گردشگری کند. کار به معنای زحمت از آدمیزاد نیروی صرف طلب میکند و چشمی به فراسوی این نیرو ندارد، چه این فراسو معنای کار باشد و چه میل یا بیمیلی کارگر برای انجام آن کار. ارمغان این صورت از کار برای کارگر نیز، چیزی جز دستمزد ناچیز و بیگانگی (Alienation) نیست، بیگانگی از خویش در مقام سوژهای که چیزی را میسازد بدون میل و معنایی برای خودش. کاری که خود کارگر را تا تبدیل شدن به گونهای کالا و به تعبیر مارکس در دستنوشتههای اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ به «پستترین گونهی کالا تنزل میدهد.»[1] و از آنجا که مارکس در ادامهی همین مقاله نشان میدهد که کار مزدی و بیگانهشده یا به تعبیر ما همان «زحمت» جامعه را به دو بخش مالکان و سرمایهداران و کارگران و بیآیندگان، بخش میکند، زحمت منتهای نتیجهمندی برای کارگر ندارد و او تا همان زمان همراه کاروانِ این کار است که «قراردادش» میگوید و اجازه میدهد، و در روزِ بدرود نیز بیآنکه بداند چرا و تا کجا کار کردهاست، او میرود تا ماشینِ نیرویِ فزیکی دگری- آدم دگری- جای او را پر کند و همین نمایش را گامبهگام تا انتها بپیماید. زحمت معمولاً صرفِ خلق ابژهای برای مصرف میشود.
دومین معنای متصور برای این واژه، کار به معنای معادل واژهی انگلیسی (Work) است. کاری که ناظر است به خلق جهان (World) از آنگونه که انسان میسازدش، این جهان با گیتی و هستی اینهمان نیست، منظورِ نظرِ آرنت از جهان، همانیست که انسانها برساختهاند. این صورت از کار، برخلاف کار آمیخته با زحمت، بهطور معمول چیزی پسِ پشت خود جا میگذارد، گونهای ابزار برای رفع نیازهای مستمر بشر. کار به این معنا پیوندی استوار با مدرنیسم دارد، بهجهتِ دلالتِ اومانیستی نهفته در خودش. کار به آدمیزاد اجازه میدهد تا درختان را قطع کرده و از آن در تولید ابزاری- مثلاً کاغذ- استفاده کند. زمین را نابود کند و از سینهی آن آهن درآورد و آن را برای ساختن برج و ماشین مصرف کند. کار برای همین وجه مدرنیستی، عمدتاً ناظرِ بر سود اقتصادی پدیدههاست و کارگران پُرشمارِ شرکتهای بزرگ که با همهی وجود مشغول کارند، در همین صورتِ کار دستهبندی میشوند.
سومین معنای کار از نگاه آرنت، کنش (Action) است، کنش والاترین صورتِ کار انسانی است. عینیت بخشیدن به تکینگیِ سوژهی انسانی و محل وقوع رخداد (Event) است. اینگونه از کار، با عمیقترین امکانهای نهان در بشر مرتبط است. هنگامیست که آدمی کار میکند زیرا به «بودنِ» صرف و ارضای غرایز خویش راضی نیست. و به همین دلیل آرنت، درخشندگیهای تاریخ کار بشری را ذیلِ دستهی کنش میفهمد. چون کنش، برخلاف زحمت و کار در مقام کنش اقتصادیِ صرف، با ارزشها و «تفاوت» سروکار دارد. این صورت از کار ناظر به میل بشر برای فراروندگی از خویش است.
البته این دستهبندی آرنت، واجد قطعیتِ سُلبی نیست. یعنی ممکن است این سه حیطه در شرایط متفاوت با هم نسبتهای متفاوتی برقرار کنند. میتوان به برزگری اندیشید که کارش بهرغمِ زحمتی تنفرسا بودن، برای خود او عمیقاً آمیخته با مهر باشد و او از «زحمتکشی» در کارش «لذت» ببرد. ضمن اینکه آرنت نیز مدعی مطلق بودن تقسیمبندی خودش نیست.
ولی آنچه را میتوان بهصورت کلی از کار آرنت نتیجه گرفت، این است که کار، تحقق «انسانیت» انسان است. مرزیست که او با آنچه جهانِ «ابژهها» خوانده میشود، ترسیم میکند. کار میتواند دریچهی تاختن بهسوی امکانهای بعید باشد و انسان حفرههای گودی را با آن پُر کند. همین نکته که ولتر در «کاندید» کار را راهِ رهایی انسان میداند، بهخوبی گواهِ اهمیت این پدیده است. کار گسست انسان است از آنچه در چارسوی اوست، کار در واقع جایگاه «آفرینش» است برای انسان. تکنالوژی که خود طبیعتی دگر است، را میشود مثال بارز این آفرینشگری کار در انسان دانست.
کار نهتنها بهلحاظ هستیشناسانه، بلکه با ملاحظات روانشناسانه نیز نیاز مهمی برای بشر بهحساب میآید. این کار است که آدمیزاد را «جهتمند» میکند. راهیِ راهِ مشخص و واحدی. افسار رویای وحشی آدمی را میگیرد و از «کلیگرایی» واهی دورش میکند و با جزئیات واقعی درگیر. کار روان انسانی را «جمع» میکند- البته به این معنا که غیبتِ کار باعثِ روانپریشی در انسان میشود، ولی کار کردن و کارگری تضمینی برای جمع بودنِ روان نبوده و نیست، شما ممکن است کار کنید ولی همچنان پریشان باشید، ولی اگر کاری نکنید، پریشاناید- او را مجبور میکند که نیازها و رویاهایش را عینی کند و محدود، چشمهایاش را بگشاید و نگاه کند.
دیدگاه، محل نشر اندیشهها و نگرشهای نویسندهگان است. بازتاب این انگارهها و دیدگاهها به هیچروی بهمعنای تایید آنها از سوی پابلیک تریبون نیست.
[1] کارل مارکس، حسن مرتضوی، دستنوشتههای اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴، نشر آگه، ص ۱۲۵