در رسانههای جمعی و شبکههای اجتماعی غوغایی برپاست، غوغای درز کردنِ نواردیداری مربوط به یکی از مقامات طالبان که او را در حال همآغوشی با یک پسر جوان نشان میدهد- که آن پسر در بیشتر همرسانیهای این نواردیداری کارگر و زیردست این مقام معرفی شدهاست- و پخش شدنِ این نوار منتج به بالا گرفتنِ مجدد بحثهایی داغ در مورد نسبت و رفتار طالبان در مواجهه به امور جنسی و مفهوم جنسیت شدهاست. شمار قابل ملاحظهای از آنانکه این نواردیداری را میدیدند -و با توجه به تاثیری که از طرز نگرش طالبان در مقام طبقهی حاکم در دو سال گذشته در افغانستان پذیرفتهاند- آن را شگفتآور و بسیار نامنتظر میخواندند و این البته ریشه در فهم ناقص آنها از تاریخ و جوهرهی تاریخی این گروه دارد. شماری دگر این را «عملی فردی» خوانده و با کلیت رژیم حاکم در افغانستان و گروه طالبان بینسبت دانستند، این شمار البته همانهایی هستند که تمامی اعمال غیراخلاقی و گاه خشونتآمیز گروه طالبان را با اصل اسلام بیارتباط میدانند و معمولاً از آنهاست که میشنویم: اسلام به ذات خود ندارد عیبی- هر عیب که هست از مسلمانی ماست. اما واکنشها در اینجا به پایان نرسید و این رسوایی هیزم به آذرِ آن طبقه از دگراندیشان که تقصیر را یکسره در اسلام و مسلمانی مینگرند، افکند و آنها به تاکید و تکرار گفتند که به ما بارها هشدار داده بودند که اسلام چیزی جز این نیست و نمیتواند چیزی جز این باشد.
گذشته از واکنشهای آنی و بازاری و گاه حتا طنزآلودی که در شبکههای اجتماعی به چشممان میآیند، این پرسش که چه چیزی در فرهنگ و ایدئولوژی رژیم حاکم در افغانستان است که باعث میشود ما بهگونهای روزافزون شاهدِ میل به همجنسگرایی باشیم، پرسش بسیار درخور و بایستهای است. البته همجنسگرایی در نگاه ما نه فضیلت است و نه رذیلت، انتخابیست که فرد انسانی میتواند بکند یا نکند. اما آنصورت از همجنسگرایی که در افغانستان شاهد آن بودهایم و در فرهنگ سنتی و بومی افغانستان جا داشته است و از آن اصطلاحاً با نامِ «بچهبازی» یاد میشود، چیزی است فراتر از گرایش جنسیِ صرف به همجنس. گونهای مالکیت است بر شریک جنسی و بهرهکشی از او در هر راهی که مالک او آن را شایسته دید. رفتارهایی چون رقصیدن آن شریک جنسی در دورهمیها، او را مجبور به برگیری گونهی خاص- یا دقیقتر زنانهی- پوشاک کردن و مواردی اینچنینی که فرهنگ مردسالار و بهشدت غیراخلاقی همجنسگرایی یا همان «بچهبازی» در افغانستان را میسازد. در واقع آن شریک جنسی، آن «بچه»، در این فرهنگ حکم بردهای را دارد که هم از سوی هنجاریهای اخلاقی، دینی و سنتی جامعه محکوم است و از سوی دگر بهدلیل غلبهی همین فرهنگ مردسالار او از آنجا که «مردی نامرد» است و یا مردی است که نتواسته فعالیت جنسی داشته و فاعل جنسی باشد نیز سزاوار سرزنش و نکوهش دانسته میشود. این فرهنگ و کنشهای آن در افغانستان، هیچ آبشخور عقیدتی و ضدِ دیانتی ندارند و حتا آنانیکه دست به چنین رفتارهایی ميزنند نیز بهکثرت مسلمانان معتقدی هستند که به نادرستی و ناپسندی این پدیده از نگاه اسلام معترفاند، به این معنا که محرک پیدایش، وجود و گسترش این پدیده نه «جنگ فکری» و مواضع اندیشگی متفاوت در مورد ذات انسان و گرایش طبیعی جنسی او، بلکه هستی مادی اجتماعی و مناسباتیست که بهدست سنت وضع میشوند.
اینکه مردم افغانستان در کنار هزاران بحران، تضاد و مسئلهی حل ناشدهی دگر، گرفتارِ پدیدهی بسیار تاثیرگذاری بهنامِ «فقر جنسی» هستند را همگان میدانیم. فقری که محصولِ تضاد سرشکنِ مدرنیته با سنت است. تضادی که در آن، سنت با پافشاری بر جهانی که روزگاری نیروی هژمونیک و قدرتِ بیچوانوچرای آن بود میخواهد که هرصورتی از آمیزش مرد و زن- بجز ازدواج که خوشآیندِ مذاق سنت است- را بهشدت سرکوب کرده و بههیچروی نگذارد که چنین رابطهای وجود داشته باشد. اما مدرنیته که خود حاصلِ «نقد بیرحمانهای» سنت و بازنگری در تمامی جهات آن، منجمله وجه اخلاقی سنت است، به ما میگوید که ما نمیباید پذیرای چنین اجبار و سلبِ آزادیای در جامعهی بشری باشیم، زیرا این اجبار «راهحل» نیست و اندیشگران و نظریهپردازانِ مدرنیسم، چند قرن قبلتر از طالبان بهخوبی و درایت دریافته بودند که سرکوب چنین نیاز بنیادینی در بشر تنها به تشدیدِ و گسترش راههای غیراخلاقی برای مرفوع کردن آن خواهد انجامید. مدرنیته مبلغ اخلاقیست که محوریت در آن با عقل است و نه وحی یا اسطوره، و این فقط یکی از گسستهای بزرگیست که شکافی عمیق میان جهان قدیم و سنت، با جهان جدید و مدرنیته میاندازد. در اخلاق عقلمحور مدرن، آدمیان حق دارند که برای یافتن جفت و شریک مناسبی برای خود، جستجوگری کنند، بیآنکه هرگز مجبور به پذیرش قرارداد حقوقی یا مادیای با کسی باشند، قراردادی که سنت تا توانسته به حرارت و گرمای آن افزوده و بیجهت نیست که مسائل جنسی در جامعههای سنتی اینقدر پُراهمیت و حتا معادل مرگ و زندگی برای باشندگان آن جامعه است و اگر ما میشنویم و مینگریم که این مسائل باعث شده تا کسی، کسی دگر را بکُشد و یا خود را، به این دلیل است که سنت بههیچعنوان نمیپذیرد که مردی و زنی با هم، در مقام دو انسان برای کمک به همدیگر و دوستی- آنهم نه لزوماً به معنای دوستی جنسی- حتا سخن بزنند. این تضاد انجامیدهاست به اینجا، به فقر جنسی روزافزونی که باعث میشود هردختری که در خیابانهای کابل قدم میزند، هماره نگران نگاههای هیز و شهوانی مردانِ گرسنه باشد. فقری که باعث میشود مهمترین ملاحظه در روابط عاطفی- مثلاً انتخاب فردی برای ازدواج- کشش جنسی باشد و رفع نیازی که سالهای سال انباشته میشود. اما قصه از آنجا تاسفبار و بیمآور میشود که متوجه شویم که اینک، در افغانستان نهتنها خودِ نهاد سنت، بلکه رژیم حاکم و دستگاه قدرت نیز بر ناگواری این وضع میافزایند. آنها فکر میکنند که راهِحل این بحران انکار این نیاز و توسل به «تقوا» است، به این معنا که آنها نیز در مواجهه با این مسئله، موافقِ برگیری عقل و عقلانیت نیستند و اگر چنین ادامه یابد، ما شاهد گسترش بیشتر و بیشتر و نزدیک شدن این تضاد به انفجاری اجتماعی میشویم. انفجاری که دیر یا زود، بناست علنی شود.
نباید از خاطر بُرد که دستکم یک پاسخِ این پرسش که چرا چنین رفتاری در جامعهی افغانستان رو به فزونیست ساده است و تکواژهیی: زنان. برخورد و مواجههی طالبان با حیاتیترین و بنیادیترین غرایز انسانی، برخوردی بسیار سطحی و ناشی از سرسپردگیای کور به باورهایی رادیکال است. آنان ضرورتِ جدیِ آمیزش انسانی را به خشنترین صورتی انکار کرده و اگر کمترین جنبشی از جانب این ضرورت را دیدند، با هروسیلهی- و خصوصاً با شلاق و ساطورـ سرکوب میکنند. در واقع همین مواجهه بهخوبی میتواند آینهی تمامنمایی باشد از دوری این گروه با آنچه «عقل» و «تعقل» خوانده میشود. آنان اعتباری به این بدیهیات منطقی قائل نیستند و اگر مسئلهای با حکم صریحی در قرآن و یا حدیثهای پیامبر روشن نشده باشد، واجد جدیت چندانی نزد آنها نیست- الی اینکه آن مسئله متضمن سود مادی و یا اعتبار بینالمللی برای آنها باشد- و همین بینسبتی و بیگانگی از عقل و بهرسمیت نپذیرفتنِ عقل در مقام مرجعی معتبر برای حل بحران و مسائل بشری، باعث میشود که آنها همچنان به طبل باورهای خویش کوبان، به راهی بروند که خود بهتر میدانند و ماهیت استبدادی آنها نیز چنان است که حتا تابِ «پرسشی» در باب رویکرد خود را نداشته باشند. حذف زنان از جامعه، بهصورت بسیار آشکار و طبیعیای منجر میشود به تشدید تضاد. وقتی یک جامعه تبدیل میشود به جامعهای صد درصد مردانه، تمامی ضرورتها و نیازهای آن جامعه، خودش را در قالب همان کالبد مردانه صورتبندی میکند و تجسد و فعلیت مییابد، یکی از این نیازها همین ضرورت آمیزش است که در غیاب زن، باعث افزایش همجنسگرایی و آنهم از نوع سنتی و ضداخلاق آن میشود.
هر گذارهی باطلی که با زور اعمال شود، نقیض خودش را صادر میکند. اگر طالبان با حکمی غیرعقلانی تصمیم به سرکوب و حذف موسیقی از جامعه میگیرند، این حکم نامعقول فقط به افزایش میل و مهر به موسیقی منتهی میشود، و دقیقاً همینطور، وقتی طالبان بر آن میشوند که غریزهی جنسی- غریزهای به این اهمیت- را در جامعه سرکوب و انکار کنند، تنها کاری که کردهاند گشودنِ راه برای لگدمال شدن اخلاق و پیدا کردنِ هر راهی- هرقدر هم که غیرعقلانی و غیرانسانی- برای رفع این نیاز است. برخورد همجنسگرایانه در میان گروه طالبان بیپیشینه نیست و حاصل همان انکارِ این نیاز در خود این جنبش بهصورت درونیست، ولی اکنون که آنها حاکمان جامعهی افغانستان هستند، این رفتار را به کل جامعه تعمیم خواهند داد.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.