English
  • درباره‌ی ما
  • سیاست حفظ حریم خصوصی
  • تماس با ما
جمعه 19 ثور 1404
تلویزیون دیار
  • برگه نخست
  • تمهید
  • خبر
    • افغانستان
    • جهان
  • اقتصاد
  • فرهنگ
  • دانش
  • نگاه شما
  • ورزش
  • ویژه‌نامه‌ها
    • شهرخوانی
    • زنان
    • حقوق بشر
    • پناهندگان
  • چند رسانه‌ای
    • عکس
    • ویدئو
    • پادکست
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
  • برگه نخست
  • تمهید
  • خبر
    • افغانستان
    • جهان
  • اقتصاد
  • فرهنگ
  • دانش
  • نگاه شما
  • ورزش
  • ویژه‌نامه‌ها
    • شهرخوانی
    • زنان
    • حقوق بشر
    • پناهندگان
  • چند رسانه‌ای
    • عکس
    • ویدئو
    • پادکست
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
تلویزیون دیار
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج

راوی روان آدمیان؛ نگاهی به‌زندگی و آثار فئودور داستایفسکی

ایلیاد احمد

24 قوس 1403 - بروز شده در 27 قوس 1403
مدت زمان مطالعه: 1 دقیقه
0 0
راوی روان آدمیان؛ نگاهی به‌زندگی و آثار فئودور داستایفسکی
اشتراک‌گذاری با رمز کیوآراشتراک‌گذاری در فیس‌بوکاشتراک‌گذاری در توییتر

کم‌تر کسی در تاریخ بشر با قلم، و فقط با قلم، به‌اندازه‌ی فئودر میخائیلویچ داستایفسکی شهرت و احترام کسب کرده و بر بس‌بسیاری تاثیر نهاده‌است. اندیشمندان بسیاری – کسانی هم‌چون فروید – خود را «میراث‌برِ» او خوانده‌اند و از «بزرگ‌ترین نویسنده‌ی روس» تا «بزرگ‌ترین نویسنده‌ی تمام دوران‌ها» و «بنیان‌گذار اگزیستانسیالیسم» صرفاً پاره‌ی کوچکی از القابی‌اند که به او نسبت داده شده‌است. داستایفکسی کی بود؟ و چه نوشت؟ خواندن آثار او را از کجا باید شروع کرد؟ در این مطلب به پرسش‌های فوق در حد مقدور پاسخ گفته خواهد شد.

فئودور فرزند دوم ماریا و میخائیل داستایفسکی بود. او پنج برادر و خواهر داشت؛ پدرش یک جراح بازنشسته‌ی نظامی بود که اعتیاد به الکُل بذر خشونت را در روانش کاشته بود و همه‌روزه حاصل برمی‌داشت.

فئودور با خانواده در «زیرزمینی» شفاخانه‌ی «مارینسکی» در مسکو زندگی می‌کرد؛ جایی‌که پدرش به درمان بیماران مشغول بود. شفاخانه در جایی عجیب واقع شده‌ بود؛ نزدیکی یک دیوانه‌خانه، همسایگی یک گورستانِ جنایت‌کاران و پرورشگاهی برای یتیم‌های وانهاده شده؛ در صدر همه‌ی این‌ها هم شفاخانه‌ای که هرگونه بیماری در آن آمد‌وشدی روزانه داشتند.

از چنین فضایی بدیهی‌ست که «جوانی پیر» و مردی ژرف‌نگر و عاقبت‌اندیش و شک‌ورز و مضطرب هم‌چون فئودور سر برآرد.

خانواده، فئودور جوان را از گشت‌وگذار در باغِ شفاخانه مارینسکی – یا همان خانه – منع کرده بودند؛ ولی او – چنانچه هر نوجوانی – گوشی بدهکار نداشت و در باغ شفاخانه با شفا نیافتگان و مبتلایانی که برای تفریح در آن‌جا می‌نشستند به سخن گفتن می‌پرداخت و شومینگی سرنوشت و مکاری چرخ را می‌دید که چگونه بی‌گناهان و باگناهانی را با مصیبت‌هایی هم‌پنجه می‌کند که ایوب نبی را سهم از آنان، صرفاً قصه‌هایی بوده‌است.

در ۱۸۳۷ فئودور بی‌مادر شد و او و برادرش به آکادمی مهندسی نظامی فرستاده شدند. در فاصله‌ی دو سال فئودور سپس پدرش را نیز از کف داد. حکایات عجیبی در مورد مرگ پزشک نقل شده‌است؛ چنانچه عده‌ای دلیل مرگ او را «خفگی با ودکا» و به‌دست هم‌نوشانِ مست او خوانده‌اند، حکایتی که یادآور ماجرایی مشابه در «یادداشت‌های زیرزمینی» – یکی، و فقط یکی، از شه‌کارهای فئودور – است. با این‌حال احتمال مرگ طبیعی پزشکِ معتاد به الکُل و خشن البته که بیشتر است.

بیماری‌ها و ناجوری‌های کمی دامانِ فرزند پزشک را نگرفته بودند؛ ولی شاید نقل‌شده‌ترین بیماری روزگار کودکی فئودور «صرع» باشد. ما در افغانستان این بیماری را با نامِ بدساختِ «میرگی» می‌شناسیم. سمیردیاکوف در «برادران کارامازوف» و شهزاده میشکین در «ابله» بی‌هوده نیست که دچار صرع‌اند، آنان صرفاً فرافکنی‌هایی از روزگار جوانی آفریننده‌ی خویش‌اند؛ چنانچه هر آفریده‌ای گونه‌ای فرافکنی آفریدگار خویش است.

انزجارِ محسوس فئودور از دیوان‌سالاری یا بروکراسی ریشه در ابرها نداشت؛ فئودور جوان برای سال‌های بسیاری در آکادمی مهندسی نظامی روسیه ماند. آن‌قدر در دامِ دستگاه شیره‌کَش و شیره‌کُشِ بروکراسی ماند که در ۱۸۴۲ به‌درجه‌ی «ستوان» رسید و یک‌سال بعد به این نتیجه رسید که این القاب و نمادهایش را هوده و سودی نیست و آکادمی را ترک کرد.

سرانجام در ۱۸۴۵ زایش نویسنده‌ای در فئودور – و از فئودور – آغاز شد که جهانی با نام و واژگان او علاقه‌ی جنون‌آمیز «نگارش» چون ماهی که بر ماه‌زدگان می‌زند، بر سرشان بزند. او «بی‌چارگان» را نوشت؛ رمانی کوتاه که چه آن روزگار و چه اینک – چه بسا اینک به‌خاطر ادامه‌ی کارنامه‌ی فئودور – مورد ستایشی گسترده واقع شد.

معروف است که نیکلای نکراسوف، شاعر روس هنگامی‌که بی‌چارگان را خواند، سراسیمه به‌دفترِ بلینسکی، منتقد معروف روس وارد شده و داد زد «گوگول دگری طلوع کرده‌است!» نکراسوف به‌خواب نیز نمی‌دید که این فئودور جوان، این تازه طلوع‌کرده، آفتابی خواهد شد که ستارگان بزرگی هم‌چون گوگول در پرتو روشنای‌اش خواهند سوخت.

فئودور در ۱۸۴۹ و به‌جرم عضویت در حلقه‌ی روشن‌فکران لیبرال روس دست‌گیر و به سیبری تبعید شد. او و هم‌بندانش به «مرگ» محکوم شدند و حتا اعدام نمایشی‌ای نیز روی آنان اجرا شد؛ آیینِ ننگینی که زندانیان – از جمله آقای داستایفسکی – را در صفِ جوخه‌ی اعدام قرار دادند و چنان وانمودند که گویا بناست زدنِ سرِ آنان سریع‌تر از سر زدنِ آفتاب فردا روی بدهد.

ارچند فئودور زنده ماند، ولی درنگی در این دقیقه و اندیشه به حال‌وهوای مردی‌که اگر همان روز اعدام می‌شد، چه اندیشمندان بزرگی به اندیشه‌ی ناخوادآگاه (فروید) اضطراب وجودی (کی‌یرکگور) نهیلیسیم (نیچه) و چه بس چیزهای دگری نمی‌افتادند و چند میلیون شیفته‌ی واژه از حلاوت خواندن شب‌های روشن باز می‌ماندند، می‌تواند کَشنده باشد. هرچه که در ذهن آن جوانِ روسِ میانه‌ی قرن نوزدهم گذشت، او آن‌روز اعدام نشد – ارچند بسیاران دگری اعدام شدند و چه جان‌های عزیزی که اگر زنده مانده بودند، اگر نه داستایفسکی، آدمیان «خوبی» می‌شدند.


فئودور در ۱۸۵۴ از بند رها شد و به‌زندگی بازگشت؛ او که پیامبری برای «امیدهای طنزآمیز» بود، چه بسا به رهایی شگفت‌آور خود از پنجه‌های پلید مرگ می‌اندیشید و به گریزپایی امیدِ معنادار می‌خندید. روانه‌ی کازاخستان شد و آن‌جا ازدواج کرد.

فئودور در ۱۸۶۰ به سنت‌پترزبورگ بازگشت؛ مجله‌ای را گشود که با نشر نوشته‌ای دوستی تزار در آن را بست؛ نشریه‌ی دگری ساخت به‌نام «اپوخه» و باز تزار پا پیش نهاد و آن را بست. داستایفسکی در همین روزگار زن نخست و برادرش را از دست داد و در تالاب افسردگی فرو رفت؛ نویسنده‌ای که روزگاری بخاطر «روشن‌فکری لیبرال» بودن – دقیقاً – چند قدم تا جوخه‌ی اعدام فاصله داشت؛ رو آورد به قماربازی.

و چه‌ها که نباخت. شاهکار شیرین و شکرین او، «جنایت و مکافات» بخاطر افلاس – که خود مایه‌ی جنون است – با شتابی حیرت‌آور کامل شد و برای این‌که چیز دگری نیز چاپ شده باشد، روزگار خود را در قالب رمان دگری نگاشت؛ «قمارباز». «قمارباز» را آل‌احمد به‌فارسی برگردانده‌است.

فئودور به اروپای غربی رفت؛ جایی‌که به‌دنبال «هوای تازه» و نفسی را دگرگون کشیدن بود و پس از آن‌که معشوقه‌ی پیشین‌اش پیشنهاد ازواج او را رد کرد، با یک دانشجوی بیست‌ساله که بعدها الهام‌بخش شه‌کارهایی چون برادران کارامازوف شد ازدواج کرد.

از بازگشت به سنت‌پترزبورگ تا هنگام مرگ، فئودور واژگانی را بر زورق‌های سپید کشید و با آنان روانه‌ی سفرهایی در دل دریای معناها و اندیشه‌ها شد که نام او را یکی از چند نامِ ماندگار تاریخ می‌کند؛ جنایات و مکافات شاهکاری‌ست بی‌مانند؛ چند بُعدی، ژرف، نبوغ‌آمیز و هرآنچه که برای «شه‌کار» شدن یک نگاشته ضروری‌ست و اندکی بیشتر از آن؛ چه بسیارند کسانی‌که دیوانه‌ی آن دیوانه، راسکُلنیکف، می‌مانند.

او همین‌طور یادداشت‌های زیر زمینی را نگاشت که کافمن آن را «بهترین مقدمه‌ای که هرگز بر اگزیستانسیالیسم نگاشته شده» می‌خواند و تردیدی در تاثیر آن بر کل این جنبش قرن بیستمی وجود ندارد؛ ارچندی که خود فئودور با اندیشه‌ی «قهرمان» – و یا دقیق‌تر «ضدِ قهرمان» – سر مهر نبود و آن را در مقام گونه‌ای طنز بر پوزیتویسیم درحالِ‌ پویایی اروپا نگاشته بود.

«جن‌زدگان» اثر بعدی اوست، نگاشته‌ای که در آن نهیلیسم – بسیار پیشتر از آن‌که نیچه آن را برکشد و نسبت‌های دقیق‌اش با تمدن مدرن را واکاود – تم اصلی‌ست. در مورد این کتاب شایعاتی در ذم فئودور نیز گفته‌اند که نویسنده خیری در نقل آن نمی‌بیند.

«برادران کارامازوف» اما آخرین – و در همین حال پخته‌ترین و بزرگ‌ترین – رمانی‌ست که از قلم فئودور تراوید. داستایفکسی را بیشتر از هر آنچه نگاشته با این رمان می‌شناسند؛ جملات این رمان به‌تکرار نقل می‌شوند و این جمله که «اگر خدا وجود نداشته باشد، همه‌چیز اخلاقی‌ست» از این رمان شهره‌ی آفاق است.

فصلی در این کتاب که طی آن مسیح به زمین باز می‌گردد و گفت‌وگوهای خواندنی و جذابی با مدیران کلیسا و دگران دارد را می‌شود «بیت‌الغزل» کارنامه‌ی چند دهه‌ای فئودور دانست؛ مردی که اندیشه‌ به شر، سرنوشت، خدا و مناسبات پیچیده‌ی انسانی که برای خود عالمی‌ست رهایش نکرد و او در این راه، کم ننوشت، و دقیق‌تر باید گفت؛ چه خوش نوشت.

برای خواندن داستایفسکی باید نرم‌نرمک خود را با زبان و سوژگی شدیدی که در جان او و به تبع در قلم او جاری‌ست آشنا کرد؛ برای چنین مقصدی کتاب‌هایی چون یادداشت‌های زیر زمینی و «شب‌های روشن» را می‌توان اهدافی خوب برای آغاز دانست؛ حتا نوشته‌هایی هم‌چون «همیشه شوهر» یا «قمارباز» را. و سپس باید رفت به سرغ «جوان خام»، «ابله»، «جنایات و مکافات» و در پایان نیز کتابِ کتاب‌های او، «برادران کارامازوف».

صاحب این قلم در باب کم‌تر کسی – چه بسا از شایستگان و بایستگان – صفتِ «نابغه» را به‌کار می‌برد؛ به‌گونه‌ی مثال کسی چون سارتر برای من هرگز واجدِ آن نیروی مرموز آمیخته با تقدس که نبوغ می‌نامیم نبوده‌است؛ ولی‌ نمی‌توان در باب فئودور این صفت را به‌کار نبُرد؛ او به‌راستی نابغه‌ای است که به‌قول محمود درویش، «نوشتن بخت او بود.»

فئودور در جنوری ۱۸۸۱ و در ۵۹ سالگی زندگانی‌ای بسیار پُر قصه را – هم قصه‌هایی که بر او گذشت و هم قصه‌هایی که از او و با قلم او گذشت – به‌پایان بُرد؛‌ ولی اگر آدمی همان «اندیشه» باشد و نه «استخوان و ریشه»، فئودور نخواهد مُرد و چون پرچمی که گلوله‌های بسیاری خورده‌است؛ هر بی‌گاه، ماه را از خود عبور خواهد داد؛ او از آنانی‌ست که مرگ نمی‌تواند صرفاً‌ گودالی را ازاو پُر کند.

خبرهای مرتبط

نوروز در کلرمون‌فران فرانسه؛ روایتی از سه روز هم‌افزایی فرهنگ‌ها
افغانستان

نوروز در کلرمون‌فران فرانسه؛ روایتی از سه روز هم‌افزایی فرهنگ‌ها

7 حمل 1404 - بروز شده در 11 حمل 1404
سال‌گرد مرگ گاندی؛‌ گاندی برای ما چه پیامی دارد؟
فرهنگ

سال‌گرد مرگ گاندی؛‌ گاندی برای ما چه پیامی دارد؟

11 دلو 1403
از نیچه چه می‌توان آموخت؟
فرهنگ

از نیچه چه می‌توان آموخت؟

10 دلو 1403
بهترین فیلم‌های سال ۲۰۲۴ کدام‌های بودند؟
فرهنگ

بهترین فیلم‌های سال ۲۰۲۴ کدام‌های بودند؟

6 دلو 1403

تلویزیون دیار از سوی شماری‌از «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایه‌گذاری شده‌است. این‌رسانه هم‌اکنون روی پا‌ی‌گاه‌های دیجیتال، روی‌دادهای افغانستان و جهان را به زبان‌های فارسی، پشتو و انگلیسی روایت می‌کند و در نظر دارد تا به‌زودی پخش زنده‌ی اینترنتی و ماهواره‌ای اش را نیز آغاز کند.


© 2025 تلویزیون دیار. تمامی حقوق محفوظ است.

خوش آمدید!

به حساب خود در زیر وارد شوید

رمز عبور را فراموش کرده اید؟

رمز عبور خود را بازیابی کنید

لطفا نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را برای بازنشانی رمز عبور خود وارد کنید.

ورود به سیستم

افزودن لیست پخش جدید

بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
  • برگه نخست
  • تمهید
  • خبر
    • افغانستان
    • جهان
  • اقتصاد
  • فرهنگ
  • دانش
  • نگاه شما
  • ورزش
  • ویژه‌نامه‌ها
    • شهرخوانی
    • زنان
    • حقوق بشر
    • پناهندگان
  • چند رسانه‌ای
    • عکس
    • ویدئو
    • پادکست

© 2024 تلویزیون دیار. تمامی حقوق محفوظ است.