دقت زیاد و هوش سرشاری نمیخواهد که ما متوجه تکرار چند واژه در توصیف حاکمیت نیمقرنی خاندان اسد بر سوریه شویم: ستم و استبداد. نهادهایی چون عفو بینالملل و سازمان ملل متحد حملهی دولت اسد بر مردم خودش، شکنجه کردن مخالفان و موارد دگری از همین دست را تایید کردهاند. در این میان ماجراهای صیدنایا، زندان معروف اسد، آمیزهای از «ستم، رنج و وحشت» است.
صیدنایا نامی آشنا بهگوش سوریهاست. زندانیها که حتا نام آن خوفِ قابل حسی را در چشمهای مردم سوریه رقم میزد. اینک اما درهای این زندان باز شده و هزاران زندانی دوباره پا به بیرون نهادهاند.
عفو بینالملل گفتهاست که بین ۵ تا ۱۳ هزار مخالف دولت اسد در سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۵ بهصورت «غیرقانونی» اعدام شدهاند و وزارت امور خارجهی ایالات متحده از وجود «کوره آدمسوزی» در این زندان خبر داده بود.
گزارشی از «دبلیو بی آر» ماجرای زندانیای را نقل میکند که دوبار از سوی دولت اسد زندانی شده بود، یکبار در زندانی دگر و یکبار در صیدنایا، بهگفتهی او در زندان نخستاش دولت اسد او را به «آدمخواری» مجبور کرده بود و هنوز هم او میگفت که زندان نخست در مقایسه با صیدنایا «بهشت» بودهاست.
خبرگزاری لبنانی «درج» در گزارشی حکایت کودک سوریای را میکند که در صیدنایا بهدنیا آمده بود، کودکی سه ساله که هیچچیزی از جهان بهجز «دیوارهای زندان اسد» ندیده بود و نمیدانست، نه درختی، نه آسمانی، نه هوایی.
صیدنایا مغاکی که رفتن به آن سقوط به تاریکترینِ چالهها را میماند، در میان دربندشدگان آن کسانی بودند که سالها –حتا دههها– صورت خود را ندیده بودند. یکی از آنها که پس از آزادی صورتش را در دوربین گوشیای دید، از سپیدی موی خود در شوک فرو رفته بود.
چالهها گفتیم، صیدنایا میان سوریان دو لقب خیلی قابل تشخیص نیز دارد، «سیاهچاله» و «قصابخانه»، القابی که خواندن حدیث مفصل بر روی مجمل را ممکن میکند.
آنانیکه به صیدنایا رفتهاند، میگویند که در این زندان هنوز هم درها و مسیرهای ناشناختهای وجود دارند که باز نشدهاند و ممکن است همچنان کسانی در تاریکی بیانتهای این «شکنجهگاه» مدفون مانده باشند.
سازمان ملل همین دیروز گزارش داده بود که خانوادههای سوری پولهای هنگفت را به جیب مقامهای «فاسد» حکومت اسد میریختند تا صرفاً از «زنده بودن» عزیزانشان در این زندان خبر شوند؛ زنده بودنی که تفاوت آن با مُردن چندان محسوس هم نمیتوانست باشد.
شبکهی شکنجهای که در زیرزمین دمشق و بهدست «جلادان اسد» بنا شده بود، بر بنیاد این دیدهها و شنیدهها خوفانگیز است؛ این شبکه تا زیر زمینِ خانههای ملکی امتداد داشت و همانطور که خانوادهها راه میرفتند و میخوابیدند در زیر پاهایشان آدمیان را به «وحشتناکترین گونههای ممکن» شکنجه میدادند و قصابی میکردند.
زندانیان صیدنایا زیر سایهی سنگین و مداوم امکان اعدام در هر روز و هر لحظه زندگی میکردند، و یا دقیقتر، نفس میکشیدند. در صیدنایا ماشینی وجود داشتهاست که اعدامیان پس از مرگ در آن نهاده میشدند تا تنشان «له» شود، خُرد و خمیر شود و پس از تخلیهی خون از آن جسد، در کیسههای زباله گذاشته میشدند و بهجایی نامعلوم برده میشدند.
در یک دهه صیدنایا جان ۳۰ تا ۳۵ هزار تن را گرفتهاست؛ با اعدامهای خودسر، شکنجههای مهلک، نبود خدمات بهداشتی و مرگ زندانیان بخاطر بیماریهایی که به آسانی تداوی میشدند و مرگ انسانها از گرسنگی اجباریای که دولت اسد آگاهانه بر زندانیان تحمیل میکرد.
شاید روزگاری صیدنایا بدل به ویرانهای شود و این خاطراتخانهای اموات که زندگیهای بسیاری را برباد داد و پرپر کرد دگر بنایی وامانده از روزگاری باشد که اسد و پدرش بههرقیمتی زر و زور سوریه را در چنگ نگهداشتند.
ماجراهای صیدنایا شاید کمکی کند به درک شور و شادمانییی که از سوریان در دو روز گذشته بخاطر سرنگونی دولت اسد نظاره میکنیم؛ آنان نیز همچون ما نمیدانند که دولت بعدی سوریه چگونه خواهد بود ولی این را میدانند که از رفتن اسد خشنودند.